فیض حق کرد و نصیب خاکساران بیشتر
نیست بی نعمت اگر دستارخوان افتاده است.
ثابت ( از آنندراج ).
ز خست خورد با زن آن کس که نان راکند معجر خویش دستارخوان را.
میرزا عبدالغنی قبول ( از آنندراج ).
خلق را برداشت از خاک مذلت رفعتش در زمان او همین دستارخوان افتاده است.
؟ ( از آنندراج ).
|| کندوری. ( شرفنامه منیری ). پیش انداز. پیش گیره. تاتلی. حوله. درازخوان. ساروق. غِمر. کندوره. کندوری. مشوش : دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستارخوان لعنت آمد.
عطار.
او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام...
در تنور پر ز آتش درفکند
آن زمان دستارخوان را هوشمند...
گفت زآنکه مصطفی دست و دهان
بس بمالید اندر این دستارخوان.
مولوی.
تندل ؛ دست در دستارخوان یعنی در کندوری مالیدن. || زله ونواله. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) : به من داد ازین گونه دستارخوان
که بر من جهان آفرین را بخوان.
فردوسی ( از لغت فرس ).