دستاربند

لغت نامه دهخدا

دستاربند. [ دَ ب َ ] ( نف مرکب ) کسی که دستاربندی به او متعلق باشد. ( آنندراج ). کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد. ج ، دستاربندان. ( ناظم الاطباء ). معمم. که عمامه نهد. عمامه بسر : چون هیچ دستاربندرا لقب نبود ابوالقاسم عباد را که عالم شیعی بود صاحب کافی نوشتندی. ( نقض الفضائح ص 46 ). در عجم دستاربندی به فضل وعدل از صاحب کافی بزرگتر نبوده است. ( نقض الفضائح ص 211 ). هر دستاربندی بزرگوار دانشمندی. ( جهانگشای جوینی ). || عالم. دانشمند. فقیه. || صاحب مسند. و رجوع به دستاربندان شود.

فرهنگ فارسی

کسی که دستاربسرببندد، آنکه عمامه برسرمیگذارد
( اسم ) ۱ - آنکه دستار بندد معمم . ۲ - عالم دانشمند فقیه . ۳ - صاحب مسند .
کسی که دستاربندی به او متعلق باشد کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد .

فرهنگ معین

(دَ. بَ ) (اِمر. ) ۱ - آن که دستار بندد، معمم . ۲ - عالم ، دانشمند، فقیه . ۳ - صاحب مسند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که دستار به سر ببندد، آن که عمامه بر سر می گذارد.
۲. عالِم، فقیه: خسرو دستاربندان آن که دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی: ۳۴۲ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس