دست یافتن


معنی انگلیسی:
achieve, accede, conquer, reach, score, win, to find an opportunity, to acquire skill

لغت نامه دهخدا

دست یافتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از ظفر یافتن و مستولی گردیدن و به مراد رسیدن و غالب شدن باشد. ( برهان ). غالب شدن. ( غیاث ). ظفر یافتن و غالب شدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مستولی شدن. سلطه. چیره شدن. فائزشدن. فوز یافتن. توفیق. ملک. موفق شدن. تَمَهﱡد. قادر شدن. کامیاب شدن. فائق شدن. قدرت یافتن. غلبه کردن. غالب شدن. احتواء. ( دهار ). استحواذ. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). استمکان. ( تاج المصادر بیهقی ). استواء. ( دهار ). استیلاء. ( المصادر زوزنی ). تسلط. ( المصادر زوزنی ). تمکن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). توفق. ( از منتهی الارب ). ظفر. ( تاریخ بیهقی ). ظهور. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( دهار ). هَرد. ( منتهی الارب ) :
بیابد بر آن پیر کاوس دست
شود کام و آرام ما جمله پست.
فردوسی.
بدانست هرمزکه او دست چون
بیابد کند شاه را سرنگون.
فردوسی.
به ایران همی هر کسی دست یافت
بشاهنشهی نیز گردن فراخت.
فردوسی.
گر امشب بر ایشان نیابیم دست
به پستی ابر خاک باید نشست.
فردوسی.
به نیروی یزدان بیابیم دست
بدان بدکنش مردم بت پرست.
فردوسی.
شوم پیش آن پیل آشفته مست
گرایدونکه یابم بر آن پیل دست.
فردوسی.
مگر دست یابید در دشت کین
بدین دو سرافراز ایران زمین.
فردوسی.
نیابی بچون و چرا نیز راه
نه کهتر بر این دست یابد نه شاه.
فردوسی.
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر.
فرخی.
ابلیس گفت بر ایشان چگونه دست یابید. ( تاریخ سیستان ). مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند نیکویی می کردند. ( تاریخ بیهقی ص 59 ). خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ بوبکر حصیری ] دست یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ). آن کس که خشم بر وی دست یابد... به منزلت شیر است. ( تاریخ بیهقی ). کسانی که دست بر رگ وی [ محمد ] نهاده بودند و دست یافته نخواستند که کار ملک به دست مستحق افتد. ( تاریخ بیهقی ص 74 ).اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شری بپای کنند و اگر دستی نیابند بروند. ( تاریخ بیهقی ص 222 ). سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی که او را بوده دست یافت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شما فوجی بی بصیرت پیش رویدطوسیان دست یابند. ( تاریخ بیهقی ص 435 ). شیطان بر ایشان دست و ظفر یافت و آن قوم را از راه بیرون برد. ( قصص الانبیاء ص 131 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ظفر یافتن غلبه کردن . ۲ - مسلط شدن .

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (مص ل . ) ۱ - چیره شدن . ۲ - رسیدن ، پیدا کردن .

مترادف ها

accede (فعل)
تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن

achieve (فعل)
دست یافتن، رسیدن، انجام دادن، نائل شدن به، به انجام رساندن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن اطاعت کردن

attain (فعل)
دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، بدست اوردن، زدن، رسیدن به، تمام کردن

فارسی به عربی

اقبل , انجز ، إَحراز

پیشنهاد کاربران

توفق
نائل شدن
در اختیار گرفتن
آنها جزیره قبرس را در اختیار گرفتند.

بپرس