- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن :
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.
نظامی
کس از بیم شه ترکتازی نکردبدان لعبتان دست یازی نکرد.
نظامی.
چو دستی که بر ما درازی کنی به تاج کیان دست یازی کنی.
نظامی.
چو نام توام جان نوازی کندبه من دیو کی دست یازی کند.
نظامی.
بر رهش عشق ترکتازی کردفتنه با عقل دست یازی کرد.
نظامی.
|| حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود.