دست گزین

لغت نامه دهخدا

دست گزین. [ دَ گ ُ ] ( ن مف مرکب ) دست گزیده. منتخب. گلچین. بهگزین. هر چیز که آن راانتخاب کرده باشند. ( آنندراج ) ( برهان ) :
خوشتر از صد نگارخانه چین
نقش آن کارگاه دست گزین.
نظامی ( هفت پیکرص 77 ).
- دست گزین کردن ؛ گزیدن. انتخاب کردن. اختیار کردن.
|| اسب جنیبت. ( جهانگیری ) ( برهان ). اسب یدک :
این دو سه مرکب که بزین کرده اند
از پی ما دست گزین کرده اند .
نظامی.
|| ( نف مرکب ) کنایه از شخصی که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس بنشیند. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. گُ ) ۱ - (ص مف . ) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین . منتخب ، برگزیده . ۲ - (ص فا. ) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. ۳ - اسب جنیبت ، اسب کوتل .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] هر چیز انتخاب شده.
۲. چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند.

پیشنهاد کاربران

بپرس