دست کوتاه کردن ؛ دور کردن. مداخله او را بریدن و قطع کردن. جلوگیری کردن. بر کنار کردن :
ز هرجای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی.
میرموسی کف شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
... [مشاهده متن کامل]
منوچهری.
رای عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ) . فرمودیم تا دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند و وی را [ بوسهل را ] جایی نشاندند. ( تاریخ بیهقی ص 334 ) .
دست از جهان سفله بفرمان کردگار
کوتاه کن ، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
- || تعدی و ستم نکردن.
- || مانع ستمگری شدن :
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
- || پرهیز کردن. خودداری کردن. صرفنظر نمودن. صرفنظر کردن. اجتناب کردن. بازایستادن :
دست کوتاه کن ز شهوت و حرص
که بپایان رسید عمر دراز.
سنائی.
ز شغل دگر دست کوتاه کرد
بعزم سفر توشه راه کرد.
نظامی.
ز بهر خاطر خسرو یکی ماه
ز شادی کرد دست خویش کوتاه.
نظامی.
چو مریم کرد دست از جشن کوتاه
جهان چون جشن مریم گشت بر شاه.
نظامی.
برو خواجه کوتاه کن دست آز
چه میبایدت آستین دراز.
سعدی.
دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه مادر پیش است. ( گلستان سعدی ) . دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. ( گلستان سعدی ) .
- || بازایستادن از نیت و عمل ناامیدانه :
کند خواجه بر بستر جانگداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز.
سعدی.
و رجوع به ترکیب کوتاه کردن دست شود.
ز هرجای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی.
میرموسی کف شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
... [مشاهده متن کامل]
منوچهری.
رای عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ) . فرمودیم تا دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند و وی را [ بوسهل را ] جایی نشاندند. ( تاریخ بیهقی ص 334 ) .
دست از جهان سفله بفرمان کردگار
کوتاه کن ، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
- || تعدی و ستم نکردن.
- || مانع ستمگری شدن :
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
- || پرهیز کردن. خودداری کردن. صرفنظر نمودن. صرفنظر کردن. اجتناب کردن. بازایستادن :
دست کوتاه کن ز شهوت و حرص
که بپایان رسید عمر دراز.
سنائی.
ز شغل دگر دست کوتاه کرد
بعزم سفر توشه راه کرد.
نظامی.
ز بهر خاطر خسرو یکی ماه
ز شادی کرد دست خویش کوتاه.
نظامی.
چو مریم کرد دست از جشن کوتاه
جهان چون جشن مریم گشت بر شاه.
نظامی.
برو خواجه کوتاه کن دست آز
چه میبایدت آستین دراز.
سعدی.
دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه مادر پیش است. ( گلستان سعدی ) . دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. ( گلستان سعدی ) .
- || بازایستادن از نیت و عمل ناامیدانه :
کند خواجه بر بستر جانگداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز.
سعدی.
و رجوع به ترکیب کوتاه کردن دست شود.
دست کوتاه کردن ؛ دور کردن. مداخله او را بریدن و قطع کردن. جلوگیری کردن. بر کنار کردن :
ز هرجای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی.
میرموسی کف شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
ز هرجای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی.
میرموسی کف شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
دست کوتاه کردن: خودداری کردن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۵۲ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۵۲ ) .