دست کوتاه

لغت نامه دهخدا

دست کوتاه. [ دَ ] ( ص مرکب ) دست کوته. کوتاه دست. که دستی کوتاه دارد. قصیرالید. قصیرالباع. و رجوع به دست کوتاه در ترکیبات دست شود. || کنایه از ناتوان و بی قدرت. ( آنندراج ). عاجز: ظالم دست کوتاه ؛ زبون گیر. ( امثال و حکم ). || محروم و بی نصیب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دست کوته . کوتاه دست . که دستی کوتاه دارد .

پیشنهاد کاربران

دست کوتاه ؛ غیر متعدی. غیر متجاوز.
- || ( به اضافه ) ؛ مقابل دست دراز. دست بازداشته شده از ظلم و تعدی :
که گر هر دو با هم سگالند راز
شود دست کوتاه ایشان دراز.
سعدی.

بپرس