دست کشت. [ دَ ک ِ ] ( ن مف مرکب ) دست کشته. دست کاشته. که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد : من آن دانه دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسیا میگریزم.خاقانی.بری خوردمی آخر از دست کشت اگرنه ز مومی رطب کردمی.خاقانی.از دست کشت صلب ملک در زمین ملک آرد درخت تازه بهار حیات بار.خاقانی.