دست پیش کردن

لغت نامه دهخدا

دست پیش کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبادرت جستن. آغازیدن :
نه خوب آمدی با دو فرزند خویش
که من جنگ را کردمی دست پیش.
فردوسی.
پس از نامداران و گردان خویش
کسی کو کند جنگ را دست پیش.
فردوسی.
که گر مغزبودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش.
فردوسی.
کنون گر تو این را کنی دست پیش
منت بنده ام واین سرافراز خویش.
فردوسی.
تو کردی بدین داوری دست پیش
کنون بازگشتی ز گفتار خویش.
فردوسی.
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش.
فردوسی.
ورایدون که پیران کند دست پیش
نخواهد سپه یاور از شاه خویش.
فردوسی.
ورایدون که پیران از آن گفت خویش
نگردد کند جنگ را دست پیش.
فردوسی.
وگر خیل بدخواه از آن تو بیش
نباید بکینه کنی دست پیش.
اسدی.
|| کنایه از دریوزه و گدائی کردن. ( آنندراج ). دست پیش آوردن. دست کشی کردن.

فرهنگ فارسی

مبادرت جستن آغازیدن

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل . ) کاری را آغاز کردن ، پیشدستی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس