دست پس

لغت نامه دهخدا

دست پس. [ دَ ت ِ پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پسین. آخر کار. ( برهان ).
- دست پس زده ؛ کنایه از آن است که در سودا دیر می کند و بهانه می آورد تا چیزی از نرخ کم کند. ( آنندراج ). آنکه در خرید و فروش چانه میزند. ( ناظم الاطباء ).
|| خصلی که قماربازان در آخر بازی به یکدیگر دهند. ( برهان )( آنندراج ). || مسندی که در مرتبه و رتبه از مسندهای دیگر کمتر باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || ذخر. ذخیره. یخنی. صرفه جوئی. پس انداز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): فلان دست پس دارد؛ صرفه جوست و در نهان پس انداز می کند. و رجوع به دست پسین در ردیف خود شود.
- دست پس خود نگاه داشتن ، یا دست پس را نگاه داشتن ، یا پس دست را نگاه داشتن ؛ ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن. اذخار. پائیدن مال. پیش بینی کردن. احتیاط کردن. ذخیره و پس انداز کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دست پس را داشتن ؛ از صرفه جوئی و ذخیره کردن غافل نماندن.
- || همه چیز را یکباره عرضه نکردن.

فرهنگ فارسی

دست پسین آخر کار یا خصلیت که قمار بازان در آخربازی به یکدیگر دهند یا ذخر ذخیره.

پیشنهاد کاربران

بپرس