دست پرورد

لغت نامه دهخدا

دست پرورد. [ دَ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) دست پرورده. دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مُرَبّی ̍ :
مسوز از پی دست پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش.
نظامی.
خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری.
نظامی.
به غلامان دست پروردم
بکرشمه اشارتی کردم.
نظامی.
طفل اشکم دست پرورد نسیم صبح نیست
داغ دارد باغبان را لاله خودروی من.
طالب آملی ( از آنندراج ).
گرچه از دستت کسی را نیست رنگی از رضا
نیست یک گل در چمن کو دست پرورد تو نیست.
اسیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه تحت تربیت دیگری قرار گرفته باشد مربی .
دست پرورده که با دست پرورده باشد

پیشنهاد کاربران

بپرس