از پا افتادن، دست ورو شستن
دست ورو شستن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
دست و رو ( روی ) شستن ؛ دست و رو به آب زدن. شستن دستها و صورت :
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
ز گرد خواب بشو دست و رو تو هم برخیز.
صائب ( از آنندراج ) .
- || توسعاً؛ استحمام : به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || وضوء. ( دهار ) . توضؤ :
یکی عابد از پارسایان کوی
همی شستن آموختم دست و روی.
سعدی.
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
ز گرد خواب بشو دست و رو تو هم برخیز.
صائب ( از آنندراج ) .
- || توسعاً؛ استحمام : به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || وضوء. ( دهار ) . توضؤ :
یکی عابد از پارسایان کوی
همی شستن آموختم دست و روی.
سعدی.
دست و رو ( روی ) شستن ؛ دست و رو به آب زدن. شستن دستها و صورت :
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
ز گرد خواب بشو دست و رو تو هم برخیز.
صائب ( از آنندراج ) .
- || توسعاً؛ استحمام : به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. ( تاریخ بیهقی ) .
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
ز گرد خواب بشو دست و رو تو هم برخیز.
صائب ( از آنندراج ) .
- || توسعاً؛ استحمام : به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. ( تاریخ بیهقی ) .