دست و رو تازه کردن ؛ دست و رو به آب کشیدن :
تو را در خواب غفلت رفت عمر خوش چنان آخر
نکردی دست و روئی تازه زین آب روان آخر.
صائب ( از آنندراج ) .
زاهد به چشم باده پرستان دم وضو
ماند به گربه ای که کند تازه دست و رو.
غنی ( از آنندراج ) .
تو را در خواب غفلت رفت عمر خوش چنان آخر
نکردی دست و روئی تازه زین آب روان آخر.
صائب ( از آنندراج ) .
زاهد به چشم باده پرستان دم وضو
ماند به گربه ای که کند تازه دست و رو.
غنی ( از آنندراج ) .
- دست و رو تازه کردن ؛ دست و رو به آب کشیدن :
تو را در خواب غفلت رفت عمر خوش چنان آخر
نکردی دست و روئی تازه زین آب روان آخر.
صائب ( از آنندراج ) .
تو را در خواب غفلت رفت عمر خوش چنان آخر
نکردی دست و روئی تازه زین آب روان آخر.
صائب ( از آنندراج ) .