دست موزه

لغت نامه دهخدا

دست موزه. [ دَ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) دستکش. موزه دست ، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گردوغبار و غیره و به دست پوشند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قفاز. ( دهار ) :
ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت
یارب بدست او چه درفشنده پیکری.
خالدبن ربیع مکی طولانی ( از لباب الالباب چ نفیسی ص 345 ).
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را به سخا پایدام کرد.
مختاری غزنوی.
زهی مودت تو پایداره اقبال
زهی عداوت تو دست موزه حرمان.
رضی الدین نیشابوری.
|| دستاویز. ( برهان ) ( جهانگیری ). بهانه. وسیله :
ساخته دست موزه سالوس [ قرآن را ]
بهریک من جو و دو کاسه سبوس.
سنائی.
نصیحت اشرار را دست موزه سعادت داشتن
همچنان باشد که کاه بیخته به باد صرصر سپرده اند. ( کلیله و دمنه ). || تحفه و ارمغان. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تحفه ارمغان . ۲ - دست آویز . ۳ - آلت وسیله .
دستکش . موزه دست یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند .

فرهنگ معین

( ~. زِ یا زَ ) (اِمر. ) ۱ - تحفه ، ارمغان . ۲ - دست آویز، ۳ - آلت ، وسیله .

فرهنگ عمید

۱. آلت، دستاویز، ابزار کار.
۲. تحفه و ارمغان.

پیشنهاد کاربران

وسیله
ابزار کار
دست آویز
. . . و دست موزه آرزو و سرمایه غرض بدکرداری. . .
کلیله و دمنه

بپرس