هرچه بخشم به دستمزد از من
نپذیری و بس کشی بیکار.
خاقانی.
بدان نامه که بردی سالها رنج چه دادت دستمزد از گوهر و گنج.
نظامی.
دستمزدی می نخواهم از کسی دستمزد ما رسد از حق بسی.
مولوی.
چون کند در کیسه دانگی دستمزدآنگهی بیخواب گردد شب چو دزد.
مولوی.
چو مردان دست کاری پیشه کردم چو نیکان دستمزد خویش خوردم.
امیرخسرو دهلوی.
چو دریا چرا ترسم از قطره دزدکه ابرم دهد بیش از آن دستمزد.
؟ ( از شرفنامه ٔمنیری ).
|| شفاعت. || امانت. ( برهان ). || مکافات نیکی و بدی. ( انجمن آرا ) ( برهان ). جزا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).