- دست به دست مالیدن ؛ کنایه از تأمل و تأخیر در کار است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). دیر کشانیدن کاری. مماطله. مسامحه. در کاری دیر کردن. دست بدست کردن. دست دست کردن :
اکنون که نیامدبه کفت مال و شدت عمر
ای بی خرد این دست بدان دست همی مال.
ناصرخسرو.
گفتم تفنگ را به من ده ، آنقدر دست به دست مالید تا کبک پرید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).- || عملی که برای ابراز اسف یا حسرتی کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : دست تغابن بر یکدیگر همی مالید. ( گلستان سعدی ).
|| محو کردن. ستردن :
هر سخنی کز ادبش دوری است
دست برو مال که دستوری است.
نظامی ( مخزن الاسرار ص 179 ).