گر بطریق عارفان رقص کنی بضرب کن
دنیی زیر پای نه دست به آخرت فشان.
سعدی.
|| کنایه از جدا شدن و ترک گفتن. ( آنندراج ). ترک کردن و گذاشتن. ( ناظم الاطباء ) : طبع سیر آمد طلاق از وی براند
پشت بر وی کرد و دست از وی فشاند.
مولوی ( از آنندراج ).
اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشانددستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند.
خاقانی.
رخش تقویم انجم را زده راه فشانده دست بر خورشید و بر ماه.
نظامی.
|| ظاهر کردن و فاش کردن و طرح کردن و آشکارا نمودن. ( ناظم الاطباء ).