دست شستن از کسی یا چیزی

پیشنهاد کاربران

دست شستن از کسی یا چیزی ؛ از او به یکبارگی منصرف شدن. فروگذاشتن آن. ( یادداشت مؤلف ) :
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید بلخی.
همه ساله شسته دو دست از بدی
همه روزه جسته ره ایزدی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
گر او اندر ایران بماند درست
ز شاهی بباید ترادست شست.
فردوسی.
نماند کس از ما بدین بوم و رست
بباید ز شاهی ترا دست شست.
فردوسی.
کنون دست ازین شست باید همی
ره راستی جست باید همی.
فردوسی.
چو من دست خویش از طمع پاک شستم
فزونی از این و از آن چون پذیرم.
ناصرخسرو.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود همنشست.
سعدی ( گلستان ) .