دست زدن

لغت نامه دهخدا

دست زدن. [ دَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن. دست سودن. توجؤ :
آن حکیم خارچین استاد بود
دست می زد جابجا می آزمود.
مولوی.
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش.
سعدی ( کلیات ص 486 ).
لَم ْ؛ دست زدن بر چیزی آشکار و نهان. ( از منتهی الارب ).
- دست بر ترکش زدن ؛ مهیای جنگ شدن.
- || خودآرائی کردن. رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
- دست بر چیزی زدن ؛ به دست سودن و لمس کردن :
بغرید وبرزد بر آن سنگ دست
همی آتش از کوه خارا بجست.
فردوسی.
- دست برزدن به ؛ مماس ساختن دست با :
بفرمود تا دخترش رفت پیش
همی دست برزدبه رخسار خویش.
فردوسی.
- دست به بر زدن ؛ دست به کمر زدن.
- || آماده شدن. مصمم شدن :
به بر زد سیاوش برآن کار دست
بزین اندرآمد ز تخت نشست.
فردوسی.
- دست به دعا زدن ؛ بلند کردن دست در وقت دعا. رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
- دست به کاری زدن ؛ به کاری قیام کردن. مشغول آن شدن. اقدام کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست در کاری زدن : عطارد دلالت دارد بر... به طاعت دست زدن با مکر و فریب. ( التفهیم ). ترکمانان سلجوقی و عراق که بدانها پیوسته اند دست بکار زده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506 ).
بر دل و دستت همه خاری بزن
تن مزن ودست بکاری بزن.
نظامی.
مجنون ز چنان نظاره کردن
زد دست به جامه پاره کردن.
نظامی.
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست بکاری زنم که غصه سر آید.
حافظ.
- دست به سیاه و سفید نزدن ؛ ابدا کاری نکردن.
- دست در خون زدن ؛ کنایه از جنگ کردن. ( آنندراج ) :
روم خیمه بر طرف جیحون زنم
ابا دشمنان دست در خون زنم.
فردوسی.
- دست در رکاب زدن ؛ کنایه از دویدن در جلو کسی. ( آنندراج ).
- || رکاب کسی را گرفتن. همراه او بودن. ترک نکردن او :
کنون که می گذرد عیش چون نسیم ز باغ
چو گل خوش آن که زند دست در رکاب ایاغ.
میرزا بیدل ( ازآنندراج ).
- || رکاب کسی را گرفتن درخواستی را :
به آن زهره دستت زدم در رکاب
که خود را نیاوردم اندر حساب.
سعدی.
- دست در کاری زدن ؛ کنایه از شروع کردن. ( آنندراج ). رجوع به ترکیب دست به کاری زدن شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - زدن دو کف دست بهم بعلامت شادی در جشنها . ۲ - حمله بردن هجوم کردن . ۳ - لمس کردن با دست مس کردن : [[ به من دست نزنید . ]]

واژه نامه بختیاریکا

تَنگه زِیدِن؛ چَپ زِیدِن؛ ( شَپ زِیدِن ) ؛ هل کردِن ( حل کردن )

مترادف ها

finger (فعل)
انگشت زدن، دست زدن

handclasp (فعل)
دست زدن، دست دادن

plaudit (فعل)
دست زدن

فارسی به عربی

اصبع

پیشنهاد کاربران

دست زدن : تشویق کردن ، لمس کردن
اگر درمورد انسان بکار برده بشه که بیشتر در ترکی بکار میبرن، اونوقت به معنای کاری به کار کسی نداشتن میده
مثال : به من دست نزنید یعنی کاری به کار من نداشته باشید .
اقدام کردن
دست سودن . [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن . لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن . جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. ( از منتهی الارب ) . برمجیدن . || در بیت ذیل محتمل است دست سودن به معنی تصافح باشد؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست در دست انداختن :
...
[مشاهده متن کامل]

یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ .
منجیک .
|| نکته گیری کردن . ( از حاشیه ٔ خسرو و شیرین ص 341 ) . نکته گوئی کردن . پرداختن :
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که می شد دست سودند.
نظامی .

دست زدن: کنایه از شادی و نشاط کردن و کف زدن
( ( چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب
چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن! ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 431. )

بپرس