دست دست کردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
Put off به تعویق انداختن دست دست کردن
Mina put off so long that Ali withdrew his proposal
مینا اونقدر دست دست کرد که علی بی خیال خواستگاریش شد
مینا اونقدر دست دست کرد که علی بی خیال خواستگاریش شد
✍️ drag one's feet
✍️ drag one's heels
✍️ drag one's heels
مول مول کردن . [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درنگ کردن . به تأخیر انداختن . این دست آن دست کردن : بیهده چه مول مولی می کنی در چنین چه کو امید روشنی . مولوی
لِفت و لعاب دادن
به تعویق انداختن
کِش دادن و طول دادن
امروز و فردا کردن
کارارو به عقب انداختن
به تعویق انداختن
کِش دادن و طول دادن
امروز و فردا کردن
کارارو به عقب انداختن
به طور عمدی و هدفمندانه کش دادن و لفت دادن عملی را