دست داشتن در کاری

پیشنهاد کاربران

Play a ( big/important ) part in something.
دست داشتن در کاری ؛ در خفا در آن کار دخالت داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به دست داشتن در ردیف خود شود.
|| بیداد. ظلم. جفا. جور. ستم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست داشتن در کاری ؛ در خفا در آن کار دخالت داشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا )
دست داشتن در کاری ؛ نیکو دانستن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
چیزی زیر سر کسی بودن
دست داشتن در کاری: [عامیانه، کنایه ] پنهانی شرکت داشتن در کاری.

بپرس