دست تنگی

/dasttangi/

معنی انگلیسی:
pinch

لغت نامه دهخدا

دست تنگی. [ دَ ت َ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت دست تنگ. عسرت. اعسار. ضیق معاش. تنگدستی. درویشی. فقر و مسکنت. سختی معیشت : نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد، پیراهن بدو داد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). از دهر مخالف به فغان آمده بود و از حلق فراخ و دست تنگی به جان. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
دست تنگی سخت تر از جای تنگی است . ( امثال و حکم ). و رجوع به دست تنگ شود.

فرهنگ فارسی

تهیدستی بیچیزی فقر .
صفت و حالت دست تنگ عسرت اعسار

فرهنگ عمید

تنگدستی، تهیدستی، بی چیزی.

پیشنهاد کاربران

بپرس