خواهشگریی و دستبوسی
میکرد ز بهر آن عروسی.
نظامی.
|| شرفیابی. به خدمت بزرگی رسیدن. تشرف حاصل کردن. شرفیاب شدن : چو یاره دستبوسی رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد.
نظامی.
بدست آویز شیر افکندن شاه مجال دستبوسی یافت آن ماه.
نظامی.
از بهر دستبوسی آن شوخ همچو زلف صد کوچه ره بسایه شمشاد میروم.
ملا مفید ( از آنندراج ).