دست به کار شدن

پیشنهاد کاربران

دست به کار شدن ؛مشغول شدن. شروع کردن به کار. آغاز به کار کردن. آغازیدن کار. به عمل آغاز کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
get ( something ) started
دست به کار شد
وارد عمل شدن
پای نهادن در کاری ؛ بدان کار دست زدن. شروع کردن به آن
جامه عمل پوشاندن به . . . . . . . .
وارد عمل شدن

بپرس