دست به دست گشتن ؛ دست بدست گردیدن. از دستی به دست دیگر گذشتن. هرازگاهی نزد کسی بودن. به تناوب در تملک کسی درآمدن : شهر تایجون [ در کره ٔجنوبی ] در یک هفته سه بار دست بدست گشته است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || بواسطه التذاذ از خوبی چیزی به نوبت در دست یا در معرض دیدار کسی قرار گرفتن یا افراد به تناوب آن را بدست گرفتن و نگاه کردن ، چنانکه خطی یا نقشی یامنسوجی نیکو. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیبات دست بدست رفتن و از این دست بدان دست گشتن شود.
- دست به دست مالیدن ؛ تردید نشان دادن. دست بدست کردن. دست دست کردن. و رجوع به این ترکیب ذیل دست مالیدن شود.
... [مشاهده متن کامل]
- || بواسطه التذاذ از خوبی چیزی به نوبت در دست یا در معرض دیدار کسی قرار گرفتن یا افراد به تناوب آن را بدست گرفتن و نگاه کردن ، چنانکه خطی یا نقشی یامنسوجی نیکو. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیبات دست بدست رفتن و از این دست بدان دست گشتن شود.
- دست به دست مالیدن ؛ تردید نشان دادن. دست بدست کردن. دست دست کردن. و رجوع به این ترکیب ذیل دست مالیدن شود.
از این دست بدان دست گشتن ؛ دست به دست گشتن :
دست کردار تو داری دل گفتار تو راست
که عطای تو همی گردد از این دست بدان.
فرخی.
دست کردار تو داری دل گفتار تو راست
که عطای تو همی گردد از این دست بدان.
فرخی.
دست به دست گشتن : [عامیانه، کنایه ] هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن.