دست به دست کردن ؛ تردید کردن در. مماطله کردن. تعلل کردن در. مردد بودن. مماطله. مسامحه. دفعالوقت کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست دست کردن. این دست آن دست کردن. دست بدست مالیدن. دست به دست سودن.
- || دست گردان کردن ؛ بدین شرح که هنگام خرید در حضور حاکم با پولی کم قیمت چیزی گران را به ترتیبی خاص ادا کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به دست گردان کردن شود.
... [مشاهده متن کامل]
- || گرداندن میوه چون سیب و جز آن برای جدا کردن سالم از ناسالم جلوگیری از افساد.
- دست به دست گردیدن ؛ دست بدست گشتن. هرازگاهی نزد کسی بودن. به تناوب در تملک کسی درآمدن.
- || انتقال به دفعات و با فاصله از کسی به دیگری. نهایت مطبوع همه شدن. نهایت خوب بودن. دست بدست رفتن. دست بدست بردن.
- || دست گردان کردن ؛ بدین شرح که هنگام خرید در حضور حاکم با پولی کم قیمت چیزی گران را به ترتیبی خاص ادا کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به دست گردان کردن شود.
... [مشاهده متن کامل]
- || گرداندن میوه چون سیب و جز آن برای جدا کردن سالم از ناسالم جلوگیری از افساد.
- دست به دست گردیدن ؛ دست بدست گشتن. هرازگاهی نزد کسی بودن. به تناوب در تملک کسی درآمدن.
- || انتقال به دفعات و با فاصله از کسی به دیگری. نهایت مطبوع همه شدن. نهایت خوب بودن. دست بدست رفتن. دست بدست بردن.
دست به دست کردن : [عامیانه، کنایه ] تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن.