ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی
ور پای بسته ای به دعا دست برگشا.
سعدی.
|| آزاد گذاردن. اقتدار دادن و اختیار دادن : سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری در زهره پیوست.
نظامی.
گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای.
منوچهری.
|| تجاوز آغاز کردن : مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی رسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ).