دست برداشتن از

مترادف ها

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

desist (فعل)
دست کشیدن، دست برداشتن از، باز ایستادن، خودداری کردن

پیشنهاد کاربران

دست برداشتن از ؛ ترک آن کردن. رها کردن آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
✍ call it a day
✍ call it a night
❗️نکته: اگر در طول روز از کاری دست بکشید و مابقی روز را به کار های دیگر بپردازید، از اصطلاح call it a day باید استفاده کنید
اما اگر در تایمی از شب از کار دست بکشید و مثلا به رختخواب بروید، از اصطلاح call it a night باید استفاده کنید
دست واداشتن ؛ دست برداشتن :
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی ( مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173 ) .
let go of someone
دست بازداشتن ؛ کنایه از دست کشیدن. ترک گفتن. رها کردن : اعذاب ؛ بازداشتن و گذاشتن چیزی را. ( منتهی الارب ) :
زواره ازو دست را بازداشت
پس آنگاه چشمش برو برگماشت.
فردوسی.
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
...
[مشاهده متن کامل]

ندارم دست باز از تو بدین سستی.
ناصرخسرو.
گفتند ای شعیب ، دین تو میفرماید که ما را گویی که آنچه پدران ما کرده اند دست بازداریم. ( قصص الانبیاء ص 94 ) .
مپندار گر وی عنان برشکست
که من بازدارم ز فتراک دست.
سعدی ( بوستان ) .
و او دست بازنمیداشت ، عامل گاهی نرم و گاهی درشت با او سخن میگفت. ( تاریخ قم ص 162 ) .

از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.

بپرس