- دست بردارشدن ؛ خود را بازداشتن و احتراز کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || باز ایستادن. ( ناظم الاطباء ).
- || موقوف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دست بردار نبودن از چیزی یا کسی ؛ مصر بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
دست بردار. [ دَ ب ُ ] ( نف مرکب ) دست برنده. مقدم به جنگ.هنرنما. چابک. که زود دست به کاری برد :
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش.
فردوسی.
یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی.
فردوسی.
ببین تا کجا رفت سالار ماسپهبد یل دست بردار ما.
فردوسی.