دست بردار

/dastbardAr/

لغت نامه دهخدا

دست بردار. [ دَ ب َ ] ( نف مرکب ) دست بردارنده. ترک کننده. رفع مزاحمت کننده. رهاکننده.
- دست بردارشدن ؛ خود را بازداشتن و احتراز کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || باز ایستادن. ( ناظم الاطباء ).
- || موقوف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دست بردار نبودن از چیزی یا کسی ؛ مصر بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

دست بردار. [ دَ ب ُ ] ( نف مرکب ) دست برنده. مقدم به جنگ.هنرنما. چابک. که زود دست به کاری برد :
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش.
فردوسی.
یکی نامداری که بد یار اوی
برزم اندرون دست بردار اوی.
فردوسی.
ببین تا کجا رفت سالار ما
سپهبد یل دست بردار ما.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) دست بر دارنده ترک کننده رفع مزاحمت کننده : [[ هر چه میگویم ول کن دست بر دار نیست ]]

فرهنگ عمید

دست بردارنده، ول کننده، ترک کننده.

پیشنهاد کاربران

come off it
✍️ give it a rest
✍ cut it out
✍ knock it off
دست بردار : [عامیانه، اصطلاح] دست بردارنده، ترک کننده.
دست بردار به معنی اصرار کردن برای انجام چیزی
کسی که دست از سر چیزی بر نمیدارد
کسی که چیزی را ول نمیکند، و بیخیالش نمیشود
کسی که چیزی را ترک نمی کند
ﻛﺴﻲ ﻛﻪ اﺯ ﭼﻴﺰﻱ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻧﻤﻲ ﺩاﺭﺩ
دیگه تمومش کن

بپرس