دست بر سرگرفتن ؛ در مقام ادای تسلیم و کرنش و در محل شدت درد و ضعف هر دو مستعمل می شود. ( آنندراج ) :
بنفشه دست را بر سر گرفته
که از سیلیش رنگی برگرفته.
زلالی ( از آنندراج ) .
- || عادتی بوده است اظهار پشیمانی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
... [مشاهده متن کامل]
پشیمان شد و بند ازو برگرفت
ز کردار خود دست بر سر گرفت.
فردوسی.
- || به فغان آمدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
همه غارت و کشتن اندرگرفت
همه بوم و بر دست بر سرگرفت.
فردوسی.
ز دیوانگان بندها برگرفت
همه شهر زو دست بر سر گرفت.
فردوسی.
سر زال زر را ببر درگرفت
ز بهر پدر دست بر سر گرفت.
فردوسی.
زمین هفت فرسنگ لشکر گرفت
ز لشکر زمین دست بر سر گرفت.
فردوسی.
بنفشه دست را بر سر گرفته
که از سیلیش رنگی برگرفته.
زلالی ( از آنندراج ) .
- || عادتی بوده است اظهار پشیمانی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
... [مشاهده متن کامل]
پشیمان شد و بند ازو برگرفت
ز کردار خود دست بر سر گرفت.
فردوسی.
- || به فغان آمدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
همه غارت و کشتن اندرگرفت
همه بوم و بر دست بر سرگرفت.
فردوسی.
ز دیوانگان بندها برگرفت
همه شهر زو دست بر سر گرفت.
فردوسی.
سر زال زر را ببر درگرفت
ز بهر پدر دست بر سر گرفت.
فردوسی.
زمین هفت فرسنگ لشکر گرفت
ز لشکر زمین دست بر سر گرفت.
فردوسی.