- دست بالا را گرفتن ؛ به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن :دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دست بالا گرفتن ؛ به حد اعلا رسیدن : سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17 ).
|| سمت بالا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اعلای هر چیز. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || صدر مجلس. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || دامنه بالای قبا و ارخالق. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
دست بالا. [ دَ ] ( ص مرکب ) غالب و معزز. ( غیاث ). کنایه از غالب و مسلط. ( آنندراج ). غالب و مظفر و فیروز. ( ناظم الاطباء ). برتر :
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد.
خاقانی.
نیز چون همشیره با شروان رسیدکار شروان دست بالا دیده ام.
خاقانی.
دل از زلفش نگه داری خیالی که هندوئی است دزد و دست بالا.
ملا خیالی ( از آنندراج ).