جهان را چنین دست بازی بسی است
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسی است.
اسدی.
دست بازی اخترانم کشت پای بازی آسمان بتر است.
( از سندبادنامه ).
چندم شکنی ز دست بازی روزیم چرا نمی نوازی.
نظامی.
به دست بازی درد مفاصلم مشغول وگرنه درد دل خویش را کنم اظهار.
کلیم ( از آنندراج ).
- دست بازی کردن ؛ ملاعبه کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چو دستت که با ما درازی کنی
به تاج کیان دست بازی کنی.
نظامی.
عقابی که نخجیرسازی کندبه فروجگان دست بازی کند.
نظامی.
|| بوس و کنار که به عربی قبله است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || خوشی و خرمی و خرسندی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) دربازی شطرنج به هر مهره که دست نهند همان را بازند. ( غیاث ). در شطرنج به هر مهره که دست بگذارند بدان بازی کنند و عوام این را دست مهره گویند. ( آنندراج ) : دست بازی کنم ار با سرزلف تو مرنج
دست امید دراز است چه تقصیر مرا.
ملامنیر ( از آنندراج ).
در کسب عیار غش گدازی این است در کم گوئی نفس درازی این است
من داغ پسندیدم و یاران مرهم
در عرصه عشق دستبازی این است.
ظهوری ( از آنندراج ).