دست اورنجن

لغت نامه دهخدا

( دست آورنجن ) دست آورنجن. [ دَ وَ رَ ج َ ] ( اِ مرکب ) دست اورنجن. دستاورنجن. دستینه بود که زنان در دست کنند. ( جهانگیری ). دستینه است و آنرا از طلا و نقره و غیر آن هم سازند. ( برهان ) ( آنندراج ). دست برنجن. دست آبرنجن. دست ابرنجن. دست ورنجن. دستیانه. دستبند. النگو. سوار :
چنان چون دو سر از هم باز کرده
ز زر مغربی دست آورنجن .
منوچهری.
دست آورنجنها در دست کرده و انگشتری در انگشت. ( تاریخ قم ص 302 ). تسور؛ دست آورنجن در دست کسی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
دست اورنجن. [ دَ اَ / اُو رَ ج َ ] ( اِ مرکب ) دست آورنجن. دست برنجن. النگو. دست بند :
من از دست دل پرشیون خویش
همی پیچم چو دست اورنجن خویش.
عطار ( از آنندراج ).
و رجوع به دست آورنجن و دست برنجن در ردیفهای خود شود.

فرهنگ فارسی

( دست آورنجن ) ( اسم ) دستبند سوار .
دست اورنجن دستا ورنجن دستینه بود که زنان در دست کنند .
دست آورنجن دست برنجن النگو

پیشنهاد کاربران

بپرس