چنان چون دو سر از هم باز کرده
ز زر مغربی دست آورنجن .
منوچهری.
دست آورنجنها در دست کرده و انگشتری در انگشت. ( تاریخ قم ص 302 ). تسور؛ دست آورنجن در دست کسی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).دست اورنجن. [ دَ اَ / اُو رَ ج َ ] ( اِ مرکب ) دست آورنجن. دست برنجن. النگو. دست بند :
من از دست دل پرشیون خویش
همی پیچم چو دست اورنجن خویش.
عطار ( از آنندراج ).
و رجوع به دست آورنجن و دست برنجن در ردیفهای خود شود.