دست الائیدن

لغت نامه دهخدا

( دست آلائیدن ) دست آلائیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) آلوده کردن دست :
خون سعدی کم از آنست که دست آلائی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش.
سعدی.
بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی.
سعدی.
گر سر برود قطعاً در پای نگارینش
سهل است ولی ترسم کو دست نیالاید.
سعدی.
|| دست زدن :
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( دست آلائیدن ) آلوده کردن دست

پیشنهاد کاربران

بپرس