دست افشاندن بر کسی ؛ در روی او ایستادن. دست برداشتن بر او :
بسودا چنان بر وی افشاند دست
که حجاج را دست حجت ببست.
سعدی.
|| کنایه از جدا شدن وترک گفتن چیزی. ( آنندراج ) . ترک دادن چیزها. ( برهان ) . رد کردن و ترک کردن. ( غیاث ) : دست افشاندن بر؛ او را ترک گفتن. از او صرفنظر کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . ترک دادن چیزی و به لهجه شوشتر دست اوشندن گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ) :
... [مشاهده متن کامل]
عافیت را جریده برخوانده
دست بر شغل گیتی افشانده.
نظامی.
بسودا چنان بر وی افشاند دست
که حجاج را دست حجت ببست.
سعدی.
|| کنایه از جدا شدن وترک گفتن چیزی. ( آنندراج ) . ترک دادن چیزها. ( برهان ) . رد کردن و ترک کردن. ( غیاث ) : دست افشاندن بر؛ او را ترک گفتن. از او صرفنظر کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . ترک دادن چیزی و به لهجه شوشتر دست اوشندن گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ) :
... [مشاهده متن کامل]
عافیت را جریده برخوانده
دست بر شغل گیتی افشانده.
نظامی.