دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا
گر دهد جام زرم دست بر او افشانم.
خاقانی.
- دست افشاندن بر کسی ؛ در روی او ایستادن. دست برداشتن بر او : بسودا چنان بر وی افشاند دست
که حجاج را دست حجت ببست.
سعدی.
|| کنایه از جدا شدن وترک گفتن چیزی. ( آنندراج ). ترک دادن چیزها. ( برهان ). رد کردن و ترک کردن. ( غیاث ): دست افشاندن بر؛ او را ترک گفتن. از او صرفنظر کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ترک دادن چیزی و به لهجه شوشتر دست اوشندن گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ) : عافیت را جریده برخوانده
دست بر شغل گیتی افشانده.
نظامی.
|| حرکت دادن دست : رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمع شوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. ( کتاب النقض ص 375 ). || دست را حرکت دادن بقصد زدن کسی. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || آشکارا ساختن. || ابا نمودن. ( برهان ).