دست از جان شستن

پیشنهاد کاربران

دست از جان شستن ؛ دیگر امیدی به بقای آن نداشتن. ( یادداشت مؤلف ) . فداکاری و بی پروایی کردن : اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان نشستی خللی افتادی بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ) . شما را جاسوسان
...
[مشاهده متن کامل]
ما آمدند و گفتند که ترکمانان به دست و پای مرده بودند و دستها از جان شسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619 ) .

دست از جان شستن ؛ از جان گذشتن. به جان نیندیشیدن. پروای جان نکردن در اقدام به کاری. رجوع به دست شستن در ردیف خود شود.
خطر کردن، نا امید شدن، از خود گذشتن،
دست از جان شستن : [عامیانه، کنایه ] از جان گذشتن، پروای جان نکردن.
ترک ِ جان گرفتن ؛ از جان گذشتن. دست از جان کشیدن :
سعدیا گربه جان خطاب کند
ترک ِ جان گیر و دل بدست آرش.
سعدی ( طیبات ) .
دلم بردی و ترک ِ جان گرفتم
جفاها کردی و آسان گرفتم.
مجد ( از آنندراج ) .
به ترک جان گفتن