دس

لغت نامه دهخدا

دٔس. [ دَ ءِ ] ( اوستایی ، مص ) در اوستا بمعنی نشان دادن و نمودن است و دٔس [ دَ ءِ س َ ] از این مصدر با تغییر صورت یا تلفظ در واژه های تندیس و طاقدیس و فرخاردیس و شبدیز بجای مانده است. ( از فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 261 ).

دس. [ دَس س ] ( ع مص ) پنهان کردن. ( ازمنتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است. ( از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک. ( از اقرب الموارد ). || پنهان فرستادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || قطران مالیدن شتر را. ( از منتهی الارب ). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) قطران که شتران را بدان مالند. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || جامه دیرینه و بسنگ برآورده. ( دهار ).

دس. [ دَ ] ( از ع ، ص ، اِ ) پنهان.( ناظم الاطباء ). || پنهانکاری :
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.
ناصرخسرو.
- دس کردن ؛ پنهان کردن. ( ناظم الاطباء ).

دس.[ دَ ] ( اِ ) دست. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دست شود.

دس. [ دَ / دِ ] ( اِ ) دیس. شبیه و نظیر ومانند. ( برهان ) ( از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است. ( غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه :
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان.
فرخی ( از آنندراج ).
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس.
عنصری ( دیوان ص 332 ).
|| به معنی «آن » که کلمه اشاره است. ( از برهان ). || ( پسوند ) دال بر شباهت و مانندگی کند. دیس. و رجوع به دیس شود.

دس. [ دِ ] ( اِ ) به یونانی به معنی هندسه است. || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. ( برهان ).

دس. [ دِ ] ( اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م. است. رجوع به دسیوس شود.

دس. [ دُ ] ( اِ ) گل پخته. ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویة ). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است. ( از برهان ). سفال.

فرهنگ فارسی

امپراتور روم از ۲۴۹ تا ۲۵۱ م . وی بشدت مسیحیان را شکنجه میکرد.
۱ - ( مصدر ) نهفتن پنهان کردن . ۲ - پنهان فرستادن . ۳ - ( اسم ) پنهانکاری .
گل پخته گل سخت را گویند و گل پخته زیر بنظر آمده است .

فرهنگ معین

(دَ یا دِ ) (اِ. ) دیس ، نظیر، مانند.

فرهنگ عمید

مانند، شبیه، نظیر: ندید و نبیند تو را هیچ کس / گه رزم مثل و گه بزم دس (عنصری: ۳۵۶ ).

گویش مازنی

/das/ دست

دانشنامه عمومی

دس ( به لهستانی: Dys ) یک روستا در لهستان است که در گمینا نگمتسه واقع شده است. [ ۱] دس ۱٬۲۰۰ نفر جمعیت دارد.
عکس دس
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

دست

پیشنهاد کاربران

در لری به معنای دست
دس=ده در پارسی سمنان
سلام - بکرد لکی=دست بکردی خزلی - ارکوازی - بختیاری - کرمانجی - کلاه پهن - باولی خلاصه کرمانشاهی=دست
موحمدینپادچ
کلمات در زبان لری بختیاری
دس::دستDAS
دس دس::پنهان کاری
. کم کاری DAS DAS
در زبان لری بختیاری به معنی
دست
در زبان لری بختیاری به معنی
دست
Das

بپرس