دزبانو. [ دِ ] ( اِ مرکب ) بانوی دز. ملکه دز. ملکه قلعه و حصار : لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعه عماری.نظامی.او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خواب.نظامی.دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده.نظامی.چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دزبانوی شیشه م چو گلاب.نظامی.