خاقانی ازین درگه دریوزه عبرت کن
تا از درتو زین پس دریوزه کند خاقان.
خاقانی.
ای با تو مرا دوستی سی روزه وز خدمت وصل تو کنم دریوزه.
خاقانی.
چشمه ای کاین حصار پیروزه کرده زوآب و رنگ دریوزه.
نظامی.
لنگر عقل است عاقل را امان لنگری دریوزه کن از عاقلان.
مولوی.
دریوزه ای کردم زتو در اقتضای آشتی دی نکته ای فرموده ای جان را برای آشتی.
مولوی.
کوزه از بحر چو دریوزه کندبحر پیداست چه درکوزه کند.
جامی.
نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن شمع خود را می بری دل مرده زین محفل چرا.
صائب ( از آنندراج ).