دریغا گو ی

لغت نامه دهخدا

دریغاگوی. [ دِ/ دَ ] ( نف مرکب ) دریغگو. دریغگوینده. سوکوار. افسوس گوی. دریغگوی. اداکننده لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته. || نوحه سرای. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرثیه سرای :
همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی.
نظامی ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( دریغا گو ی ) ( صفت ) افسوس گوی دریغ گوی مرثیه سرای .، دریغا گو . سوکوار یا نوحه سرای .

پیشنهاد کاربران

افسرده
نالان
مرثیه سرا
سوگوار
. . . . . اما شاه از درگذشتش دریغاگوی و سوگوار شد. . .
سفرنامه شاردن

بپرس