بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
ناصرخسرو.
پیری نهاد خنجر برنایت تا کی خوری دریغ ز برنائی.
ناصرخسرو.
موش گوید که چون درآمد مارغم جان نه دریغ خانه خورم.
خاقانی.
همه شروان شریک این دردنددشمنان هم دریغ او خوردند.
خاقانی.
رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی حقا که من دریغ زبان تو می خورم.
خاقانی.
هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مرادچون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم.
خاقانی.
من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم...( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81 ).وز بی کسی تو در چنین درد
می گفت وبرآن دریغ می خورد.
نظامی.
رفت جوانی به تغافل بسرجای دریغ است دریغی بخور.
نظامی.
دریغش مخور برهلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف.
سعدی.
بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. ( گلستان سعدی ).ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود
خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت.
خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاطبر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
هوس را چو آورده در زیر تیغکفش خورده بر تیغ او صد دریغ.
ملاطغرا در تعریف پیرمغان ( از آنندراج ).
ملهوف ، مهکوب ، دریغ خورنده. ( دهار ).