دریغ

/dariq/

مترادف دریغ: افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر، خودداری، مضایقه، واحسرتا، هیهات

معنی انگلیسی:
alas, lament, lamentation, pity, regret, remorse, shame, sigh, sorriness, sparing, refusal

لغت نامه دهخدا

دریغ. [ دِ/ دَ ] ( اِ ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته. ( از برهان ). افسوس و اندوه. ( غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی.رنج و اندوه و آزار و پشیمانی و حسرت و افسوس و تأسف بر گناهان و تقصیرات گذشته و آه و زاری. ( ناظم الاطباء ). حسرة. ( از دهار ). اسف خوردن. متأسف شدن. حسرت بردن. متحسر شدن. فسوس. استهزاء. سخره :
دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
رنگ به تیغ اندرون شاخ زد و آرمید.
کسائی [ در صفت بهار ].
همی چاره سازند بر کشتنش
سپه را دریغ است از بستنش.
فردوسی.
دلش گشت دریای درد و دریغ
شدش دیدگان ژاله بارنده میغ.
اسدی.
لیکن گزندکی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). امیر گفت آن چیست اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد بکنم که این کار برآید و دراز نگردد و دریغ ندارد. ( تاریخ بیهقی ص 329 ).
با تو فردا چه بماند جز دریغ
چون برد میراث خوار آنچت که هند .
ناصرخسرو ( دیوان ص 123 ).
ز عاقلان بگریزی از آنکه گویندت
دریغت این قد و این قامت بدین شکهی.
ناصرخسرو.
کردم در جانش جای ونیست دریغ
این دل و جان زین بزرگوار مرا.
ناصرخسرو.
مکار «اگر» که ز کشته دریغ می دروی
دریغ می درود هرکسی که کارد «اگر».
مسعودسعد.
در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندید
اما دریغ چیست که درخواب دیده ام.
خاقانی.
تخم ادب کاشتم دریغدرودم
گر بر دولت درودمی چه غمستی.
خاقانی.
تا آسمان زمین تو گشت از غم و دریغ
چون مشتری میانه نحسین مجاورم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 324 ).
از دریغ آنکه روح و جسم او از هم گسست
چارارکان را دگر باهم نخواهی یافتن.
خاقانی.
باد دریغ در دلم کشت چراغ زندگی
بوی چراغ کشته شد سوی هوای آسمان.
خاقانی.
خاقانی را دریغ همجنسان
کشته ست که موی ازو نیازرده ست.
خاقانی.
خاصه که بردریغ خراسان سیاه گشت
خورشید زیر سایه و ظلمت فزای خاک.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

افسوس، حسرت، اندوه، پشیمانی، مضایقه کردن
۱ - ( اسم ) افسوس اسف حسرت دریغ داشتن . ۲ - کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال میشود
اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . افسوس و اندوه .

فرهنگ معین

(دِ یا دَ )(اِ. )۱ - افسوس ، اسف . ۲ - کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود.

فرهنگ عمید

۱. افسوس، حسرت.
۲. (شبه جمله ) کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده می شود: دریغ که او زد و رفت.
۳. (اسم مصدر ) مضایقه، امتناع.
* دریغ آمدن: = * دریغ داشتن
* دریغ خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] افسوس خوردن.
* دریغ داشتن: (مصدر متعدی )
۱. مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی.
۲. خودداری از کمک کردن به کسی.
* دریغ کردن: (مصدر متعدی ) = * دریغ داشتن

واژه نامه بختیاریکا

قیَهمَتُم با

جدول کلمات

اسف

فارسی به عربی

شفقة

پیشنهاد کاربران

سقراط شدی، قیصر شدی، فرعون شدی، قارون شدی . . .
دریغ از آدم شدنی!
ندادن چیزی به کسی ( مثلا من از دادن خودکارم به شما دریغ میکنم )
اسف
خودداری ، تقصیر کردن در برابر کسی
افسوس / حیف
بی بهره گذاشتن، محروم کردن ، بی نصیب کردن
افسوس - دریغا - حسرت
افسوس
دریغ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دریغ" می نویسد : ( ( در ریشه و معنای بنیادین دریغ ، م . ک کزازی می انگارد ستاک واژه raik ، در ایرانی باستان ، می تواند بود و به معنی وانهادن و برجای گذاشتن که از آن در پارسی، واژه ی ریگ در "مرده ریگ "مانده است و نیز از آن ، "ریختن" و" گریختن "برآمده اند . بدینسان ، ریغ ، در "دریغ" ریختی دیگر از ریگ خواهد بود . و " د " در آن نیز می تواند بود که پیشاوند ati به معنی بس بسیار و "بیش از حد "به یادگار مانده باشد. بر این پایه ریخت باستانی "دریغ" ati - raika می توانسته است بود ، به معنی آنکه بیش از حد و بس بسیار از خویش اثر بر جای نهاده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( فروزنده ی میغ و برنده تیغ
بکین اندرون جان ندارم دریغ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵ ، ص۳۸۱. )

دریغ همان دریگ است به معنی :" بی بخشش" و "بی وارث" و در کل افسوس معنی می دهد
حیف، افسوس، حسرت، دردا، دریغا، اسف، اسی
افسوس حسرت
کوتاهی، مضایقه، کم کاری و باب میل انجام نشدن کاری یا چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس