دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
رنگ به تیغ اندرون شاخ زد و آرمید.
کسائی [ در صفت بهار ].
همی چاره سازند بر کشتنش سپه را دریغ است از بستنش.
فردوسی.
دلش گشت دریای درد و دریغشدش دیدگان ژاله بارنده میغ.
اسدی.
لیکن گزندکی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). امیر گفت آن چیست اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد بکنم که این کار برآید و دراز نگردد و دریغ ندارد. ( تاریخ بیهقی ص 329 ).با تو فردا چه بماند جز دریغ
چون برد میراث خوار آنچت که هند .
ناصرخسرو ( دیوان ص 123 ).
ز عاقلان بگریزی از آنکه گویندت دریغت این قد و این قامت بدین شکهی.
ناصرخسرو.
کردم در جانش جای ونیست دریغاین دل و جان زین بزرگوار مرا.
ناصرخسرو.
مکار «اگر» که ز کشته دریغ می دروی دریغ می درود هرکسی که کارد «اگر».
مسعودسعد.
در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندیداما دریغ چیست که درخواب دیده ام.
خاقانی.
تخم ادب کاشتم دریغدرودم گر بر دولت درودمی چه غمستی.
خاقانی.
تا آسمان زمین تو گشت از غم و دریغچون مشتری میانه نحسین مجاورم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 324 ).
از دریغ آنکه روح و جسم او از هم گسست چارارکان را دگر باهم نخواهی یافتن.
خاقانی.
باد دریغ در دلم کشت چراغ زندگی بوی چراغ کشته شد سوی هوای آسمان.
خاقانی.
خاقانی را دریغ همجنسان کشته ست که موی ازو نیازرده ست.
خاقانی.
خاصه که بردریغ خراسان سیاه گشت خورشید زیر سایه و ظلمت فزای خاک.بیشتر بخوانید ...