دریش

لغت نامه دهخدا

دریش. [ دَ ] ( ق مرکب ) ( در + ی + ش ) دَرِش. درآن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : شاه اسکندر در آن چاه نگاه کرد کی زن خاقان دریش افتاده بود، چاهی بود که قعر آن ناپیدا بود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).

دریش. [ دِ ] ( اِ ) دِریس. بازیی است که آن را در ترکی طقورجین گویند. ( از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 439 ). و رجوع به دریس شود.

دریش. [ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی. واقع در هفتهزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهپور و پانصدگزی باختر راه شوسه شاهپور به ارومیه ، با 235 تن سکنه. آب آن از رود زولا و قره سو و راه آن شوسه است و از راه شوسه شاهپور به ارومیه میتوان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی .

پیشنهاد کاربران

بپرس