الف - در معنی متعدی : پاره کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). شکافتن و چاک کردن و پاره کردن پارچه و جز آن. گشادن. ( ناظم الاطباء ). به درازا پاره کردن. فتردن. فتالیدن. خرق کردن. به درازا از هم گسستن. ترکاندن. منشق ساختن. به دو جزء جدا کردن چیزی متصل و متسع را از هم. باز کردن اجزاء پیوسته و گسترده چیزی را از میانه و با آلتی برنده یا به فشار. اجتیاب. اجیح. افتراس. ایهاء. تجواب. تخریق. تمزیق. جوب. ( منتهی الارب ). خرق. ( تاج المصادر بیهقی ). خلق. ( دهار ). دَظّ. ( منتهی الارب ). شق. ( تاج المصادر بیهقی ). فرص. ( منتهی الارب ). قد. ( دهار ). مزق. نطاف. بظف. ( تاج المصادر بیهقی ). هتاء. هتوء. هرد. ( منتهی الارب ) :
دریدم جگرگاه دیو سپید
ندارد بدو شاه ازین پس امید
فردوسی.
ندرم به دشنه جگرگاه توبرون ناید از میغ تن ماه تو
فردوسی.
ز خون کیان شرم دارد نهنگ وگر کشته یابد ندرد پلنگ.
فردوسی
درید و برید و شکست وببست یلان را سر و سینه و پا و دست.
فردوسی.
هرآنجا که پرخاش جویم بجنگ بدرم دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
همی محضر ما به پیمان توبدرد بپیچد ز فرمان تو.
فردوسی.
خروشید و برجست از آن پس ز جای بدرید و بسپرد محضر به پای.
فردوسی.
بزد دست و جامه بدرید پاک به ناخن دورخ را همی کرد چاک.
فردوسی.
بدرید چرمش بدانسان که شیردرو خیره شد پهلوان دلیر.
فردوسی.
که این مادیان چون درآید بجنگ بدرد دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
چو گودرز کشواد پولادچنگ بدرد دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
بگو تا بگیرند موی سرش بدرند برتن همی چادرش.
فردوسی.
ببرم سر رستم زال زربداندیش شه را بدرم جگر.
فردوسی.
بدرید جامه همه در برش بزد دست و برکند موی سرش
فردوسی.
ندارد کسی پای با تو به جنگ بیشتر بخوانید ...