دریاب

/daryAb/

لغت نامه دهخدا

دریاب. [ دَرْ ] ( ن مف مرکب ) قابل درک. دریافتنی. دریابیدنی :
جُنّاب و گرو بستی دی با من و کردیم
هر شرط و وفاقی که بود واجب و دریاب.
لامعی گرگانی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 10 )

دریاب. [ دَرْ ] ( اِ ) دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. ( برهان ). دریا. ( جهانگیری ) :
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب.
( ویس و رامین ).
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت.
اسدی.
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب.
سنائی.
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی.
عطار ( از جهانگیری ).
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب.
شاه نعمت اﷲ ولی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته و باقیانوس راه دارد بحر . یا دریای اخضر اخضر . ۲ - ( تصوف ) هستی وجود .
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند .

پیشنهاد کاربران

بفهم - درک کن
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند /دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
در شعر بالا دریاب میتواند به معنی مراقب بودن باشد
مرا دریاب = مواضبم باش /
خیلی ممنونم
مرا دریاب: درکم کن _ پیدایم کن _ مراقبم باش _ ( به قول معروف هوامو داشته باش )
دریاب که مبتلای عشقم=به دادم برس که گرفتار عشق شدن ام😊
منو دریاب یعنی پیدایم کن هوامو داشته باش
میتواند در متون قدیمی کنایه از توجه کردن باشد
دریاب: دریاب ریختی است کهنتر از دریا و کاربردی است کهن و از ویژگی های سبکی شاهنامه .
( ( چو این کرده شد، چارهٔ آب ساخت
ز دریابْها ، رودها را بتاخت. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 250. )

پیدا کن

بپرس