دریاگری. [ دَرْ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل دریاگر. ملاحی. کشتیبانی. ( ناظم الاطباء ) : از که دریاگری آموخت خیال تومگررهنمایش شده این اشک چو پروین من است.حافظ ( از آنندراج ).