درگیر

/dargir/

مترادف درگیر: گلاویز، گرفتار، مشغول

معنی انگلیسی:
involved, implicit

لغت نامه دهخدا

درگیر. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) گرفتار. دُچار. || ( نف مرکب ) درگیرنده. مؤثر. || موافق. سازگار :
صحبت ما و تو ناصح هیچ جا درگیر نیست
جای ما در بزم او خالی بود یا جای تو.
اثر ( از آنندراج ).

درگیر. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایسین بندرعباس و مشهور به درگور. رجوع به درگور شود.

فرهنگ فارسی

گرفتار، گیرافتاده، گرفتارشدن، افروخته شدن
دهی است از دهستان ایسین بندر عباس و مشهور به درگور
( اسم ) ۱ - گرفتار . ۲ - مشغول . ۳ - آغاز زد و خورد .

فرهنگ معین

(دَ ) (اِمر. ) ۱ - گرفتار. ۲ - مشغول . ۳ - آغاز زد و خورد.

فرهنگ عمید

گرفتار، گیرافتاده.
* درگیر شدن: (مصدر لازم )
۱. گرفتار شدن.
۲. آغاز شدن زد و خورد.
۳. افروخته شدن آتش جنگ و نبرد.

مترادف ها

outbreak (اسم)
شیوع، بروز، طغیان، وقوع، درگیر

involved (صفت)
پیچیده، گرفتار، مبهم، بغرنج، در گیر، مورد بحی

فارسی به عربی

تفشی
ذو علاقة

پیشنهاد کاربران

مکاشفت
تنده. [ ت َ دِه ْ ] ( نف مرکب ) مشغول و درکار، و تن بکار داده. ( ناظم الاطباء ) .
کله بند/kale band/
این کلمه در اصل کَلِّه ( به معنای سر ) بند بوده که در گویش شهرستان بهاباد به معنای درگیر، مشغول و گرفتار است. طرف میگه از صبح تا حالا، کله بند ماشین هستم ( مثل، سرگرم تعمیر ماشین بودن )
در کش و قوس

بپرس