پرستنده تازانه شهریار
بیاویخت از درگه ماهیار.
فردوسی.
درگه میران غز درشکنی نیمروزچون در افراسیاب نیم شبان روستم.
خاقانی.
بر درگه وصل بی کنارش جان حلقه مثال بر در آمد.
ظهیر.
|| آستان. آستانه. جناب. سدة. عتبه. فناء. کریاس. وصید. وصیدة : چو مزدک ز دور آن گوان را بدید
ز درگه سوی شاه ایران دوید.
فردوسی.
بر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست دهر کهن به پهلوی دربان تو نشست.
خاقانی.
یک سر مو از سگان درگهش بر هزبر سیستان خواهم گزید.
خاقانی.
خاقانی خاک درگه تست او را چه محل که آسمان هم.
خاقانی.
لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش جنت به خاک درگهش روی تولا داشته.
خاقانی.
سپهر حمد و سعادات سعد دین احمدکه خاک درگهش افزود آب بازارم.
خاقانی.
پیشت کند آسمان زمین بوس ای درگهت آسمان دولت.
خاقانی.
بحکم آنکه من از خاک درگهت دورم ز غصه هر نفسم با زمانه صد جنگ است.
ظهیر.
جهان از درگهش طاقی کمینه ست بر این طاق آسمان جام [ چون ] آبگینه ست.
نظامی.
به درگهت بر، از آن جوی آب سایل شدکه صیت جود تو از هر که در جهان بشنید.
اثیر اومانی.
هر که حاجت به درگهی داردلازمست احتمال بوابش.
سعدی.
گفتا که اهل فضل چو پیلند و جای پیل گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست.
ابن یمین.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد.
حافظ.
- درگه والا ؛ آستان بلند. آستان باعظمت : بنده خاقانی و درگاه رسول اللَّه از آنک
بندگان حرمت از این درگه والا بینند.
خاقانی.
|| مدخل بارگاه. درِ خانه بزرگان. آستانه در ملوک و سلاطین. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). پیشگاه خانه میران و بزرگان. دربار. ایوان. حضرت.پیشگاه. بارگاه : تا درگه او یابی مگذر به درکس
زیرا که حرام است تیمم به در یم.
( منسوب به رودکی ).
بیشتر بخوانید ...