درگشتن

لغت نامه دهخدا

درگشتن. [ دَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) گشتن. اعراض نمودن. ابانمودن. ( آنندراج ). برگشتن. ( ناظم الاطباء ) : جمله مردان که به بدایت قدم او رسند همه درگردند و فروشوند و نمانند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || بسوی دیگر گردیدن. غلطیدن بسوی دیگر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ازولال. زوال. ( منتهی الارب ): دحض ، زیغ؛ درگشتن آفتاب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ). || پائین آمدن. نزول کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

گشتن اعراض نمودن ابا نمودن برگشتن

واژه نامه بختیاریکا

( دَرگشتِن ) سرازیر شدن؛ واژگون شدن؛ مردن؛ پشت و رو شدن

پیشنهاد کاربران

درگشتن ؛ درغلطیدن : چون کدبانو فاطمه این سخن بشنید، حالتی در وی پیدا شد و بیهوش گشت و از بام درگشت. ( اسرار التوحید ص 64 ) .
در لری بختیاری
دَرْگَشْتِن: وارونه شدن، بر عکس شدن
بِدَرْگَنِس: وارونه اش کن، برعکسش کن
دَرْگَنیده: وارونه، برعکس

بپرس